- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
مدح و ولادت امام حسن عسکری علیهالسلام
اشکم دو چشمه بر لب مژگان درست کرد در خشکـسالِ عـاطفه باران درست کرد بـشکـن دل مـرا کـه شـکـایت نـمی کـنـم کار مرا هـمـیـن دل ویـران درست کرد حالم گـرفته بود و دلم غـرق خـون ولی حال مرا نوایِ "حسن جان" درست کرد کاری که با رکوع و سجـود و دعـا نشد آخـر تـوسـلِ بـه کـریــمـان درست کـرد شک داشتم به سینه که برهان نظم چیست؟ زلف نگـار در دلـم ایـمـان درست کـرد حق است خالـقی که برای عِـبـاد خویش شاهی ز نسل شاه خـراسان درست کرد در حیرتم چه کرد دو چشمش که اینچنین از مرغ لال، مرغ غزلخوان درست کرد دسـتـی به روی سینـۀ گـمـراه من کـشید از کفر محض عـبد پشیمان درست کرد روی لــبـم رسـیـد نــوای حـسـن حـسـن در هر تپش؛به هر نفس و دم زدن حسن دل دل کـنـان رسـیـدهام امـا نـمـیروم بـا جـام خـالـی از لـب دریـا نـمـیروم بـا صـد امـیـد آمـدهام سـمـت ســامـرا میخـانه دایر است به صحـرا نمیروم از پای سفـرههای حسنهای اهل بیت عـالَـم اگـر زنـنـد بـفـرمـا… نـمیروم در دوزخِ فراق بسوزم مرا خوش است بی دردِ عـشـق، جـنتُ الاعلی نمیروم کهفُ الوریٰ حَسن، شب احیای من حَسن بی مهـر دوست مجـلس احـیا نمیروم خود را کـشـانـدهام به در خـانـۀ کریم سنگـم زننـد هم من از این جا نمیروم امشب به دور خال لبش چرخ میزنم فـردا طـواف چـشـم، جـداگـانه میروم وقتش رسیده است، عجب محشری شده است
: امتیاز
|
مدح و ولادت امام حسن عسکری علیهالسلام
ای یاد تو به جان و دلـم ذکر داوری وی آیـتـی که حـافـظ سـرّ پـیـمـبـری قـرآن نـاطـقـی و به ذکر عـلـی عـلی ما را درون سینه تو فـریاد حـیـدری ما با ولای حضرت تو فـاطمی شدیم این آب و گل گرفته ز تو عطر کوثری وقتی گـدای سامرهات شاه عالم است یـعـنی شما مـقـام حَـسن را بـرابـری آری تـو سـیـد الـشـهـدا را ودیـعـهای از نسل کـربـلایی و بر خلـق دلبـری تو سیزده صحـیـفـۀ حق را بـشـارتی بر گـلـشـن صحـیـفـۀ سـجـّادیـه دری ای یـادگـار مـعـرفـت بـاقـر الـعـلـوم در عـلـم غـیـب مـظـهـر الله اکـبـری چشم رئیس مکتب شیعه به سوی توست تو صبح صادق از دل شب را در آوری کردی چو جدّ خویش بلا را تو اختیار در حبسِ اهلِ جهل، تو موسای دیگری ابن الرضایی و به رضای خدا رضا زیبندۀ تو نیست به جـز تاج سروری جـود جـواد ارثـیـهات از پدر بزرگ هر کس گداست آبرویش را نمیبری ای نور چشم هادیِ دین، آفتاب حُسن دل را سوی صراط هدایت تو رهبری یوسف بدون حُسن تو یوسف نمیشود در خلقت است حُسن حَسن حُسن دیگری هر یوسفی که یوسف زهرا نمیشود مهدی ز غـیـر نسل تو پـیدا نمیشود ای بر فـلک بهشت نعـیـم تو میـزبان بسته نشد سرای تو هرگز به میهمان هرگز نشد گـدای تو محـتاج هیچکس این رسـم توست بنده نـوازی دوستان سائل طلب نکرده عطای تو حاضر است کرده هـزار بار تو را سائـل امتحـان عـبد امـام عـسکـری عـبـد خـدا شـود بـگـذار پـس غـلام بـمـانـم به آسـتـان قرآن چه خوب مدح ترا گـفـته بارها در هل اتی و فاطر و یاسین و اَلدّخان احکـامِ دین مـکـارمِ اخلاقِ ممکـنات دم از تو میزنند غزل خوان و نغمه خوان تنهـا نه مـقـتـدای محـبـیـن و شیعـیان هـستی امـام مفـتـرض الطاعۀ جهـان تو آمدی زمین و زمـان شاد شد ولی بستـه نـشـد نـگـاه تو بر اهـل آسـمان دوران زندگیِ تو سرتاسرش خداست این درس بندگی است برای مجاهدان پیـروز شد هرآنکه طریق ترا گرفت نابود شد هر آنکه جدا شد ز کـاروان طاغوتهای عصر تو در هم شکستهاند هر گاه شد نگـاه تو در خـشم ناگهـان شش سال از امامت و چندین هزار سال عبرت گرفتن از تو، به تاریخ هر زمان ای سـالـروز آمدنت جـشـن مـؤمنـین مـیـلاد توست باب ظهـور امـامِ جـان هر یوسفی که یوسف زهرا نمیشود مهدی ز غـیـر نسل تو پـیدا نمیشود ای مـاجـرای دین خـدا منـتـهی به تو وی غـصـههـای آل عـبا منتهی به تو ای بندهای که خاص میان خواص شد زیرا که هـست امر ولا منتهـی به تو حق را ودیعه است نهان در میان گنج ای گـنـج پُر بهـای خـدا منتهـی به تو آری یـقـین کلید امانت به دست تست کـذّابهـا رَونـد و بَـقـا مـنـتهـی به تو آئـیــنـهدار سـلــسـلـۀ انـبـیــا تــویــی بـا اولـیـا هـدایت مـا مـنـتـهـی به تـو تـوحـیـد مـا ولایـت مـا دیـن نـاب مـا خـالصترین عـطا و لقا منتهی به تو کعـبـه تویی طواف تویی مستجار تو رکن و مقام و سعی و صفا منتهی به تو مقصود از نماز، ولایت پذیری است سـجـده به آدم است اَلا مـنتـهـی به تو آن جنّتی کز او گل نرگس شکفته است شد در پـی قَـدَر و قـضا منتهی به تو زنـدان برای حـفظ امامت بهانه است یعـنی بـقـای ملک هُـدی منتهی به تو خورده است زلف مهدویت، به حسن گِرِه ای ماجـرای خـون خـدا منتهی به تو درک ولایت تو جهاد و شهادت است یعنی که هست کرب و بلا منتهی به تو خلقت گلی چنان حسن عسکری ندید ای نـسل کـوثـریِ خـدا منـتهـی به تو هر یوسفی که یوسف زهرا نمیشود مهدی ز غـیـر نسل تو پـیدا نمیشود
: امتیاز
|
مدح حضرت عبدالعظیم حسنی علیه السلام
تو که از نسل کـریـمانی و آقا هستی حـسنی گـشتـه تـرین سیـد دنـیا هستی آن ضریحی که ندارد به شما بخشیده تو حرم دار حسن، زاده زهرا هستی آمـدم کـاسـۀ خـالـی مـرا پُـر بـکـنـی تو که در جود، چنان وسعت دریا هستی تو که در نزد امامان همه سلمان بودی میشود گفت خودت صاحب «منّا» هستی ذوب در بحر پُر از نور ولایت بودی مظهر بندگی و خوبی و تقـوا هستی زائر کوی تو زوّار حسین بن علی است بی سبب نیست اگر قبلۀ دلها هستی تـو مـراد دل ما را بـده آقـای کـریـم تو که از نسل کـریمـانی و آقا هستی
: امتیاز
|
مدح و ولادت حضرت عبدالعظیم حسنی
کریم هستی و حاجات دل روا کردی طبـیب هـستی و درد مرا دوا کردی میان چشم شما معجزه فـراوان است مس وجود مرا سر به سر طلا کردی تویی که واسطۀ فیض چار معصومی رسیدی و دل ما را پُر از خدا کردی روایت از کرم بی شمار تو کم نیست چه روزها که تفقّد به این گدا کردی چه خوب شد که شما قبله گاه تهرانی به ری رسیدی و یک کربلا بنا کردی سـلام سیّـدنـا شـاه واجب الـتـعـظـیـم درود حق به تو ای صاحب مقام عظیم امـام زادۀ عـشـقی مـقـام تـو والاست به روی گنبد دوّار؛ پرچمت بالاست حسن ترینی و حُسن حسین را داری درون سینۀ تو شوق حیدر و زهراست مدینه با قدمت غرق نور رحمت شد چقدر با تو زمین مثل جنّت الاعلاست دوبـاره زائـر دلـخــســتـه آمــده آقــا حضور قطره در این موج عاشقی زیباست هر آنکه پیش شما ماند کـربلایی شد مسیر صحن تو از صحن سیدالشهداست هـزار شـکـر مسلمان نـسـل سلمانـیم میان صحـن شما یا حـسین میخـوانیم شـکـوه روح خـدا در مـدار تـن آمـد نـسیـم عـشـق به پـابـوسـی چـمن آمد بـرای دیـدن سـرسبـزی هـوای شـما عـقـیق سرخ سفر کرد و از یمن آمد خوشی حرام، که تو جدّ بی حرم داری دوباره کنج حرم حرفی از حسن آمد به سمت مرقدتان زائری که می بینی بـرای نـاب شـدن بـا خــدا شـدن آمـد همینکه چشم ترم با ضریحتان خو کرد کـلام حضرت هـادی به یاد من آمد: "کـسی که تا حـرم قـدسـی شما رفته به شهر ری که نه انگار کربلا رفته" کـبـوتـرانه رسـیـدم به آسـتـان حــرم همیـشـه روی سرم سایـۀ امان حـرم شکسته دل که بیایی همیشه جا داری میان صحنِ پُـر از خـیـر آستان حرم خدا کند که به حقّ دعـای خیر رضا به دست ما برسد برکت عـیـان حرم دوباره از حرم شهر ری به مشهد رفت کسی که رفت به دنبال کاروان حرم ثواب طوف حریم تو هدیه ای از ماست به آسـتـان رفـیـع "مـدافـعـان حــرم" هـمـیـشه و همه جا نـوکـر ابالفضلیم فـدایـی حـرم خـواهـر ابـالـفــضـلـیـم
: امتیاز
|
مدح و ولادت حضرت عبدالعظیم حسنی
آمـده عـشـق را کـنـد اثـبـات مـردی از خـانــوادۀ سـادات حـسنـی زاده ای جلیل الـقدر ساقـیِ بـاده ای جـلیـل الـقـدر شام یـلدایِ غـصه طی گشته روشنی بخش شهر ری گشته عـابـر کـوچـه هـای دلـداری مـرشد دسـتـه هـای عـیـاری آمـد و با خـودش صفـا آورد عـطر شهـرِ مدیـنـه را آورد نـکـتـه آمـوز مـنــبــر مــولا روضه خوان مصائب زهرا آمد و کوچه خیسِ باران شد مرقـدش کـربلای ایـران شد یـادمان داد و زنـدگی کردیم تا به امـروز بـنـدگی کـردیم از سفـر تحـفـه پُـر بها آورد مُهـر و تسبـیح کـربـلا آورد آمـد و یک سبـد بـهـار آورد عـشق را او سرِ قـرار آورد از لب یار و زلف و ابرو گفت صدوده بار نعره زد، هو گفت شعـله بود و تـبـش نمی افتاد یا عـلـی از لبـش نمی افـتـاد
: امتیاز
|
مدح و ولادت پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم
ای عرش زمین بوست ای چرخ زمین گیرت ای دست قضا دائم در پنجـۀ تـقـدیرت هم پای رُسُل بسته در حلقۀ زنجـیرت هم قلب ملک روشن در مکتب تنویرت پاکان دو عـالم پـاک از آیۀ تطهـیـرت حُسن ازلی پیدا بر خَـلق ز تصویرت در روی تو میبینم مهر رُخ سرمد را در وصف تو میخوانم ماکان محمد را خورشید اگر وام از رخسار تو نستاند تا حشر ز بینـوری بر کـام افـق ماند جبرئیل امین خود را محتاج تو میداند بر خیل ملک دائم اوصاف تو را خواند حق عالم خـلـقت را برگرد تو گرداند حیدر دُر مدح از لب بر پای تو افشاند با آن که بود مولا مخلـوق دو عالم را فرمود که من عـبدم پـیغـمـبر اکرم را ای روح قدس را بال از طایر اقـبالت آیات کتاب الله در حسن و خط و خالت این هـفت فلک خشتی از پایه اجلالت خادم شده جبریلت سائل شده میکـالت حوران جهان یک یک مرغان سبک بالت شیطان طمعِ رحمت دارد ز تو و آلت احسان ز کف بارد، رحمت ز دمت خیزد روح از نفست جوشد فیض از سخنت ریزد بر خیل رسل بودی ز آغـاز پیمبر تو قـرآن و نـبـوت را اول تو و آخـر تـو میـنای ولایت را سـاقی تو سـاغـر تو قانون نبـوت را قـاضی تو و داور تو خوبان دو عالم را مولا تو و سرور تو مـا ذره ناچـیـز و خـورشید مـنـوّر تو ای در همه جا با ما از خویش مران ما را چون ذره جدا گردد از مهر جهان آرا تو مشعـل ایـمـانی تو بـاغ گـل دیـنـی تو جـلوه آغازی تو فـیض نخـستـیـنی تـو آیـنـۀ حـقـی تـو صـاحـب آئـیـنــی تو رهبر امکـانی تو لـنگـر تـمـکـینی دارنــدۀ و الــیـلـی آرنــدۀ و الـتّــیـنـی مـدثّـر و مـزمّـل طـاهـائی و یـاسیـنی تو باغی و زهرا گل تو شهری و حیدر در زهرا تو و تو زهرا حیدر تو و تو حیدر طوفان شده رام نوح از یـمن ولای تو بشکافته دریا را موسی به عـصای تو بر چرخ چهارم شد عیسی به هوای تو از چاه برون آمد یـوسف به دعـای تو داود زبـورش را خـوانـده به نوای تو یونس به دل مـاهی مشغـول ثـنـای تو داور به تو میبالد قرآن به تو مینازد زهرا به تو دل داده حیدر به تو جان بازد ای گرگ ز صحراها آورده سلامت را ای شیر ژیان برده بر دوش غلامت را دشمن همه جا دیـده احسان مدامت را جـبریل ثـنـا گـوید مـرغ لب بـامت را قـرآن به جـبین بسته زیـبائی نامت را لبخند زنان کـوثر بوسد لب جـامت را ای ملک رسل کوته از اوج جـلال تو گـلبوسه صد یـوسف بر روی بلال تو ای خیل رسل را دست بر دامن آل تو ای چـار کـتاب الله اوصاف کـمـال تو سیل همه رحمت ها جاری ز جبال تو با وحی کند پـرواز کعـراج خـیـال تو مخلوق نه بل خـالق مشتاق جـمـال تو ره بسته شود بر صبح بی صوت بلال تو فـرمـانــدۀ افـلاکـی مــاه کـرۀ خـاکـی چون ذات خدا پاکی ممدوح به لولاکی ای پرچـم توحـیـدت بر شانه نه طارم ای خیل نبـیـین را هم اول و هم خـاتم خـار تو گـل عـالـم خـاک تـو گـل آدم هم لرزه ز میـلادت افتاده به کـاخ جم لرزان چو تن کسری ایـوان مدائن هم برخیز و بزن بانگی از نو به سر عالم نجـم فلک آرائی شمس قـمـر افروزی چشم دو جهان سویت تا باز برافروزی ای کوه غمت بر دوش وی خصم زده سنگت ای سنگ، دلش پُر خون از چهره گلرنگت سوگند به رخسار خونین و دل تنگـت با آن که شده گیتی دانشگـه فرهنگـت کـفـار جـهـان با هم دارند سر جنگـت آن بسته کـمر بهـر خامـوشی آهنگـت جنگند ز هر جانب تازند به هر عنوان یک سلسله با عترت یک طایفه با قرآن بر سیـنه اسلامت صد درد نهـانی بین پیوسته به تن زخمش از کفر جهانی بین آن باغ که پروردی باز آی و خزانی بین هم درد نهان بنگر هم ظلم عـیانی بین گرگان جهان خواری در سلک شبانی بین فریاد درون بر چرخ ازعالی و دانی بین بر امت مظلومت ای دین زدمت زنده تا خصم شود حاکم صد تفرقه افکـنده ای دست اَحُد ما را با هم ید واحد کن بر ضد ستمکاران بـازوی مجـاهد کن پیروز در این عرصه بر دشمن فاسد کن در بین ملل ما را خادم کن و قـائد کن سرتاسر گیتی را خرم چو مساجد کن وین مردم عالم را عابد کن و زاهد کن اجـرای کـمـال دین در هـمت ما بـاشد احـیـای همه عـالـم در وحدت ما باشد تا چند ستـمکاری از دشـمـن دون آیـد ظلم و ستم و بیداد از خصم زبون آید وز دیدۀ این امت با اشک چو خون آید ای کاش دگر مهدی از پرده برون آید از سـیـنـه اهـل درد فـریـاد درون آیـد ای کاش دگر مهدی از پرده برون آید پیوسته چو مظلومان میثم به دعا کوشد تا رخت فرج را حق بر قامت او پوشد
: امتیاز
|
مدح و ولادت پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم
امـروز نـوشـتـنـد کـبـوتر شـدنم را پـروازکـنـان راهى دلـبـر شـدنم را چشمان من از شوق، مهیاى شراب است مدیـون تـوأم لذت سـاغـر شـدنم را آنـقـدر نـرفـتـم ز در خـانه گـرفـتـم تـا روز ابـد سـائل این در شـدنم را گفتند برو نوکر صاحب کرمى باش دادم به شمـا نـامـۀ قـنـبـر شدنـم را یک عمر به دور سر تو گرد طوافم امضا بزن از اهل جهان سر شدنم را بایـد که بگـوش هـمه حـالا برسـانم فـوراً خـبـر مست پیـمـبـر شـدنم را خوب است بدانـید به دربـار رسیدم تـا پـشت در احـمـد مخـتـار رسیـدم روزی که تو از راه رسیدى دل ما ریخت خیر قدمت وِلوله در أرض و سما ریخت کـفار هم از بودن تو بهـره گرفـتـند باران کرامات تو آقا همه جا ریخت مکه ز نفس هاى تو توحـید سرا شد ازبس که به هرجا گذرت عطر خدا ریخت دیـدنـد به ایـوان مـدائن تـرک افـتاد از هیبت سبحانى تو بت کده ها ریخت پـیـچـیـد در عــالـم خـبـر آمـدن تـو تا صبح در خانۀ تو خیل گدا ریخت گر اهل مناجات شدیم علتش این بود الطاف تو در کاسۀ ما شوق دعا ریخت با امر شما ساعت خورشید عوض شد حتى جهت حرکت خورشید عوض شد تا هست خـدا نام تو برجاست یقـیناً بر دامن تو دست گـداهـاست یقـیـناً در کشور ما اسم تو در صدر اسامى است چون نام محـمد شـرف ماست یقـیناً یک عمر پناه غم تو چادر زهراست پـس دخـتـر تو اُم ابـیـهـاست یـقـیـناً فهمیدهام از بوسۀ هر روزه به دستش آرامش تو حضرت زهـراست یقیناً وقتى همه جا ورد زبان تو على بود یعنى که وصى، حضرت مولاست یقیناً هربار که در جنگ به کار تو گره خورد شمشیـر عـلى حـل معـمـاست یقـیـناً با تیغ کج آورده به حیرت همگان را خم کرده قد و قامت شمشاد قدان را ما تا به ابـد دست به دامـان شماییم خـاریم ولى جـزو گـلستان شـمایـیم خشکیم، کویریم ولـى شکر گـذاریم صد شکر که لب تشنۀ باران شماییم از رى به امیدى در این خانه رسیدیم راهى بـده آقا هـمه مهـمـان شمـاییم اى کاش که ما را به غلامى بپذیرد تا فخـر کـنیم اینکه غـلامان شماییم ما شیعه شدیم از کرم حضرت صادق مـؤمن به تعـالـیم و مسلمان شماییم ارث از تو گرفتیم که بیتاب حسینیم دل سوختـۀ دیـدۀ گـریـان شـمـایـیـم از یُمن روایات شما روضه نشینیم در بَندِ حـسیـنـیم و گـرفـتار ترینـیم
: امتیاز
|
مدح و ولادت پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم
افـتـاده ز نو شـور دگر در سر هستی جان رقص کنان آمده در پیکـر هستی انـوار خـدا سـر زده از منـظـر هستی بخشیده به جان فیض دگر داور هستی خوشتر ز جـنان گـشته جهان بـشریّت کـز عــالـم جـان آمـده جـان بـشـریّـت خـیـزیـد ز وصف رخ دلـدار بگـویـید با مـشـعـل قـرآن ره تـوحـیـد بـپـویـید ز آیـیـنـۀ دل تـیـرگـی شـرک بشـویـید ای گـمـشدگان گـمـشدۀ خویش بجویید کان ماه مبـارک به مبارک سحـر آمد از شوق رخش خنده ز خورشید بر آمد دانی ز چه شیطان همه در جوش و خروش است دانی ز چه آتشکدۀ فارس خموش است یعنی که یم رحمت توحید به جوش است خاموش که آوای خداوند به گوش است این مشعل انوار سماوات و زمین است خاموشی آتـشکـدۀ فارس از این است بر خیز که شد نخل غم دل شجر طور تا چند جـفـا و ستم و دشـمـنی و زور تا چند به پا سلطۀ ظلمت عوض نـور تا چند شود خوابگـه دخـتـر کان گـور تا چند به زنـدان هـوس ها شرف زن تا چـند دل و جـان به فـدای هـوس تن تا چند ستـم پیـشه زنـد کـوس عـدالت تا چـنـد فـرو مـایـه زنـد لاف جـلالت تا چند بدان بی پدران فخـر و اصالت بر خیز که سر زد به جهان نور رسالت این پیک نجات است که از راه برآمد پـیــغـام بـر آریـد که پـیـغــامـبـر آمـد در خـلـوت شب آمنه زیـبا پسری زاد تـنـهـا نه پـسر بر بـشریّت پـدری زاد در فــتـنـۀ بـیـداد گـران دادگــری زاد چشم همه روشن که چه قرص قمری زاد دست ازلی پرتوی از نور بر افروخت رخشنده چراغی به نجات بشر افروخت خورشید وجود آمد و دنیای عدم سوخت برقی زد و اوراق جنایات و ستم سوخت در پرتو انوار خـدائـیش صنم سوخت ظلم و ستم و سرکشی و کبر و منم سوخت در مـکّـه عیان گـشت جـمـال احـدیّت بخـشـیـد بـه هـر نـسل فـروغ ابـدیّـت ای بحر شرف موج بزن گوهرت آمد ای بـتـکـده نابود که ویـرانـگـرت آمد ای جامعه خوشنود که پـیغـمـبرت آمد ای گـمشده بر خـیز ز ره رهبرت آمد ای آمنـه بگـشـای به تکـبـیر زبـان را ای حمزه بزن بر سر بوجهل کمان را این است که دعوت ز هلاکت به بقا کرد این است که از خلق ستم دید و دعا کرد این است که از خلق خطا دید و عطا کرد این است که پیوسته جفا دید و وفا کرد این است که جاریست به لب بانگ نجاتش از غـار حـرا تا شب پـایـان حـیـاتـش این است که حق بینی و روشنگری آموخت این است که دانایی و دانشوری آموخت این است که هر گمشده را رهبری آموخت این است که افتادگی و سروری آموخت این است که آموخت به ما بت شکنی را این است که بگرفت زما، ما و منی را این است همان بحر که وحیش گهر آمد این است چراغی که به دل جلوه گر آمد این است یتـیمی که به عـالـم پـدر آمد این است همان نخل که علمش ثمر آمد این است همان نور که روشنگر کُل بود این است همان طفل که استاد رُسل بود تا مکتب آن هادی کـل راهـبـر ماست تا سایۀ آن شمسِ دو گیتی به سر ماست تا پـرتـو این نـور چـراغ سحر ماست ما امّت او، او به دو عـالم پـدر ماست از شـایـعـه و فـتـنـۀ دشمن نـهـراسـیـم غـیر از ره اسلام رهـی را نـشـنـاسیم
: امتیاز
|
مدح و ولادت پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم
جبرئیلی که از او جـلوۀ رب میریزد به زمین آمده و نُـقـل طـرب میریزد دارد از نخل خبرهاش رُطب میریزد خنده از لعل لب «بنت وهب» میریزد آمنـه! پـرچـم تـوحـیـد بر افـراشتـهای آفرین! دست مریزاد! که گل کاشتهای پیش گهوارۀ خورشید، قـمرها جمعـند ملک و حور و پری، جن و بشرها جمعند بعـد تو شـایـد و امّا و اگـرها جـمـعـند جـلـوی بـتـکـدهها بـاز تـبـرها جمعـند ماه و خورشید و فلک مژده به عالم دادند لات و عزّی و هبل، سجده کنان افتادند «یوسف مکّه» شدی بس که جمالت زیباست چه قدَر ای پسر آمنه! خـالت زیباست رحمت واسعهای، خلق و خصالت زیباست چه کسی گفته که زشت است بلالت؟! زیباست ای که در دلبری از ما ید طولا داری «آن چه خوبان همه دارند تو تنها داری» هدف خلقتی و «خواجۀ لولاک» شدی «انّما» خواندی و از رجس و بدی پاک شدی یکی یک دانۀ حق، محور افلاک شدی در جنان صاحب یک باغ پر از تاک شدی ما که از بـادۀ پـیغـمبریات مدهـوشیم فـقط از جـام تـولای تو مِی مینـوشیم تا تو هستی به دل هیچ کسی غم نرسد از کرمـخـانـۀ تو هیچ زمـان کم نرسد به مـقـام تو که درک بـنـی آدم نـرسـد پر جـبـریـل به گـرد قـدمت هـم نـرسد شب معراج، تو از عرش فراتر رفتی به ملاقات عـلی ـ ساقی کـوثـرـ رفتی آمدی امر نمایی که امـیـر است عـلی ولی الله وَ مـولای غـدیـر است عـلـی اوج فـتنه بشود باز بصیـر است عـلی صاحب تیغ دو دم، شیر دلیر است علی چـه بـلایـی بـه سـر اهـل هـنـر آورده ذوالفقارش که دمار از همه در آورده «اوّل ما خلـق الله» فـقـط نـور تو بود حامل وحی خدا خادم و مأمور تو بود یکی از معجزهها سبحۀ انگور تو بود دوستی عـلی و فـاطمه منشور تو بود ما گـرفـتار تو و دخـتـر و داماد توأیم تا قـیـامت هـمگـی نـوکـر اولاد تـوأیم پشت تو فاطمه و حضرت حیدر ماندند اهل نجران، همه در کار شما در ماندند نسل تو سبز و حسودان تو ابتر ماندند نـوه هایت همگی سیّد و سرور مـاندند ای پیـمبر چه نیازی به پسرها داری؟ صاحب کوثری و حضرت زهرا داری ای عبای نبوَی! پنج تنت را عشق است ای اولوالعزم! علی، بت شکنت، را عشق است یاس خوشبو و حسین و حسنت را عشق است مینویسم که اویس قرنت را عشق است بُرده هوش از سر ما عطر اویس قرنی حرف من حرف اویس است: تو در قلب منی زنـدگـی تو که انـواع بـلاها را داشت با وجودی که ابوجهل سر دعوا داشت خم به ابروت نیامد، لب تو نجوا داشت صبرت ایّوب نبی را به تعجّب وا داشت بُت پرستی که برای تو رجز میخواند به خدا در حدِ تو نیست خودش میداند ای که در شدّت غم «چهرۀ بازی» داری چون مسیحا چه دم روح نوازی داری تا که چون شیر خدا شیر حجازی داری به فلانی و فـلانی چه نیـازی داری؟! کوری چشم حسودان زمین خورده و پست افتخار توهمین بس که کلامت وحی است عـشق تو عـاشق بی تاب عمل میآرد قـمـر روی تو مـهـتـاب عـمـل میآرد خـم ابروی تو مـحـراب عـمـل میآرد خـاک پـای تو زر نـاب عـمـل میآرد همۀ عـشق من این است مسلمان توأم عجـمی زاده و هـمشهری سلمان توأم
: امتیاز
|
مدح و ولادت پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم و امام صادق علیه السلام
آن را که به جز قرب خدا هـیچ ندارد هــنـگـام بـلا غـیـر دعـا هـیـچ نـدارد پروانه پرش سوخت و من یـاد گرفتم عـاشـق شـدنـم غـیـر بـلا هـیـچ ندارد از لـکــنـتـم ایـراد نـگـیـریـد؛ بِــلالــم دل مایـۀ قرب است، صدا هـیچ ندارد باید به مقامات نظر داشت؛ نه اسباب موسی همه کارهست، عصا هیچ ندارد از جانب گیسوی نگار است که خوشبوست از نـاحـیـۀ خـویـش صبـا هـیـچ ندارد اموال کریمان همهاش مال فقیر است اصلاً چه کسی گـفـته گـدا هـیچ ندارد هرکس که تو را دارد و در سینه ندارد مهر عـلـی و فـاطمه را... هیچ ندارد آمد به جهان هم گل رخـسار پـیـمـبر هم جعفر صادق ششمین حجت داور بـگـذار که از فـاطـمه بهـتر بـنـویـسم او را عوض فـاطـمـه مـادر بـنـویـسم بـگـذار کـه اول صـلـواتـی بـفـرسـتـم تا نـام تو را خـوب مـعـطـّر بـنـویـسم تـو پـا بِـگـُذاری و مـنـم سـر بـِگـُذارم تـو پـا بـنـویـسی و منـم سـر بـنـویـسم در فکـر بـقـیـعـم من اگـر مـیـل ندارم بر گـنـبـد خضرات کـبـوتـر بـنـویـسم بگذار در این مرحله که جمله فـقـیرند جـبـریل تو را فـطـرس دیگـر بنویسم تو گاه عـلـی هـستـی و گـهگـاه محـمّد مـانـدم که عـلـی یا که پیمبـر بنویسم! یکبار تو را خواندم و دوبار عـلی را از ذات تـو بـایـد دو بـرابـر بـنـویـسم آمد به جهان هم گل رخـسار پـیـمـبر هم جعفر صادق ششمین حجت داور سرها همه خاک کف پایت؛ سر ما هم پـرها هـمه دنـبـال هـوایت؛ پـر ما هم در قرب تو جـبریل، پرِ سوخـته دارد زیـر قـدمت ریـخـتـه خـاکـستـر ما هم عیسی که نفس داشت و موسی که عصا داشت خـوب است ببـیـند که پـیـغـمـبر ما هم بر خاتم ما حک شده: «یا حضرت خاتم» پس معجـزه هم میکند انگـشتـر ما هم گر آخر این زنده بهگوری قدم توست پس زنـده بهگـور قـدمت دخـتر ما هم به فـاطـمه گـفـتی «بأبی أنت و امّی» صـد بـار فـدایش پـدر و مـادر ما هـم از لطف تو نام عـلـی و فـاطـمه حـالا در مـأذنـهها پـر شده، در منـبر ما هم آمد به جهان هم گل رخـسار پـیـمـبر هم جعفر صادق ششمین حجت داور راضی شده بـودیـم به امـلای مـحـمّـد امـا نـرسـیــدیـم بـه مـعــنــای مـحـمّـد هرآنچه که دارند رسولان، همه دارند از مـعـجـزۀ خـاک قــدمهـای مـحــمّـد مولاست همان رحمت امروز پـیـمـبر زهراست همان رحمت فـردای محـمّد تـفـسـیـر کـمـالات جـلالـیِ عـلـی بود «لا حـول و لا قُــوّةَ الا» ی مـحــمّــد این وحدت محض است و دوئیت به میان نیست خـوابـید اگر «شیر خـدا» جای محمّد اسلام محمّد به جز اسلام عـلی نیست مـنـهـای عـلـی یعـنی منـهـای مـحـمّـد در آیـنـۀ فـاطـمـه دیدهست خـودش را بـنـشـسـتـه محـمّـد به تـمـاشـای محمّد آمد به جهان هم گل رخـسار پـیـمـبر هم جعفر صادق ششمین حجت داور با جـعـفـر صادق به روایـات رسیـدیم بـا لـطـف روایـات به آیـات رسـیـدیـم عـبـد تو شدیم و سر سجّاده که رفـتیم دیـدیـم به مجـمـوع عـبـادات رسیـدیـم با واسطـه ما پـیش خـداونـد نـشـسـتیم از راه تـوسّـل بـه مـنـاجـات رسیـدیـم در اصل تو «اللّه» مجـسّمشده هـستی به ذات خـداونـد از این ذات رسیـدیـم از ردّ قــدمهـای تـو تـا خـانــۀ زهــرا یکدفعه، دو دفعه، نه به کَرّات رسیدیم از گـریـۀ تـو در وسـط شـعـلـۀ خـانـه بـه سـوخـتـن مـادر سـادات رسـیـدیـم ما خـاکنشینان حـرم، عـرشنـشیـنـیم از ارض بقـیعـت به سمـاوات رسیدیم آمد به جهان هم گل رخـسار پـیـمـبر هم جعفر صادق ششمین حجت داور
: امتیاز
|
مدح و ولادت پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم
امشب زمین کند به سماوات سروری امشب نـسیـم مکّـه کـند روح پـروری امشب به دور مکّه مه و مهر و اختران از زهره تا زحل همه گـشتند مشتری امشب زخاک رفته بر افلاک موج نور امشب به عرش، فرش زند کوس برتری آمـد خـلـیـل بـت شـکـنِ دهـر بـا تـبـر افـتـاده لـرزه بـر تـن بـت هـای آذری بت های کعـبه نغمۀ تهـلیـلشان به لب احجار مکّه کرده به تقـدیس گـوهری نوشیـروان! ز کـنکـرۀ قصر خویشتن بـشنـو سـرود مـعـدلت و دادگـسـتـری دریای ساوه، رود سماوه شدند خشک حیرت برند هر دو به اسـرار دیگری تـاج شـرف نـهـاده خـدا بر سـر بـشـر افتاده شور در ملک و حوری و پری مسدود شد به روی شیاطین، ره سپهر از کاهـنان گرفـته شده عـلـم ساحـری آتشکده خموش و بتان سرنگون به خاک افـتاده نـطـق پـادشهـان از سخـنـوری مرد و زن و فقیر و غنی کوچک و بزرگ خـوانـنـد عـاشـقـانـه ســرود بـرابـری بـایـد دهـند یـکـسـره قـوم و قـبـیـلههـا بر دست یکدیگـر هـمه دست برادری محـشر نگـشتـه، واقـعـۀ محـشـر آمده ملک وجـود پر شده ز آیات محـشری رازی است بس شگفت زآیات سرمدی سرّی است بس عجیب زگفتار داوری بـاور کـنـید نـور عـدالت دمـیـده است بـاور کـنـید طـی شده دور ستـمگـری بـاور کـنـید مـژدۀ مـیـلاد احـمـد است بـاور کـنـید عـیـد بـزرگ محـمّد است اعیادِ خلق دیگر و این عید، دیگر است بـاور کـنـید عـیـد خـداونـد اکـبر است آئـیــنـۀ جـمـال نــبــی را نـگـه کـنـیـد آئـیـنـۀ جـمـال خـداونـد مـنـظـر اسـت بی جـبـرئـیـل بانگ خـداونـد بـشنـوید زیرا خدا به وصف نبی مدح گستر است زیـبـاتـریـن کـلام الـهـی درود اوسـت کز هر چه بگذری سخن دوست خوشتر است از کاخ های سرخ یمن تا قـصور شام بـا نـور آن جـمـال مـنـوّر مـنوّر است ای آمنه، عـزیز تو نامش محـمّـد است نامش محمّد است و محمّد پیمبر است ای آمـنـه محـمّـد تـو فـخـر انـبـیـاست دستش ببوس کز همه پیغمبران سر است از خالـق و مـلائـکـه و کـلّ کـائـنـات بر ماه عارضش صلوات مکرّر است این آفتاب کشور دل، نور او علی است این جانِ جان و جان گرامیش حیدر است این بحرِ رحمتی است ز عالم وسیع تر دُرّ گرانبهای چنین بحر، کـوثـر است این است آنکه یک نفس روح بخش او با طاعـت تـمـام خـلایـق بـرابـر است پـای غـلام درگـه او بر فـراز عـرش دست وصیّ او به سر اهل محشر است این اولیّـن تـجـلّی حق خـتـم انـبـیاست هر چند در مقـام نـبـوّت مـؤخّـر است از صبح دهر، جـلوۀ او جـلـوۀ نخست تا روز حشر گفتۀ او حرف آخر است بـاور کـنـید در شب مـیـلاد مصطـفی بت ها شعـارشـان همه الله اکـبر است باور کنید چون نفـس حـضرت مسیـح امشب نسیم مکّه همه روح پرور است پـیــشـانـی مـلائـکــه بـر خــاک آمـده بـاور کـنــیـد خــواجــۀ افــلاک آمــده آئـیـنـۀ جـمـال الــهـی جـمــال اوسـت بـام سـپـهـر پـلّـۀ تخـت جـلال اوسـت مـاه جـمـال سـرو قـدان خـاک آستـان همچون هلال، قامت گردون هلال اوست مهر سپـهـر در گـُل لـبخـند گـشته گـم زیـبائی بـهـشت زعکـس بـلال اوست دست پیمبران به سوی خانه اش دراز لب های خضر تشنۀ جام وصال اوست چون حُسن بی مثال خـداوند، بی مثال بُـرهـانـم آفـتـاب رخ بـی مـثال اوست خون جاری از دهان، گل لبخند بر دو لب خُـلـق عـظـیـم تا ابـدیّـت مـدال اوست گـفـتار صاحـبان خِـرد دونِ شـأن وی اوهـام انـبـیا هـمه محـو کـمـال اوست دسـت خــدا نـمــوده لـوای ورا بــلـنـد ملک وجود، مملکت بی زوال اوست لبخـنـد دوستی به روی دشمـنـان زدن حرف نخست سورۀ حسن خصال اوست اهل بـهـشت تـشنـه لب جـام کـوثـرنـد کوثر ببین که تشنۀ جام وصال اوست ایمان لطیفهای است زگفت و شنود وی قرآن صحیفهای که پر از خطّ و خال اوست هر شمع را شرارهای از شعـلۀ فـراق هر جمع را قیامتی از شور و حال اوست ذکر ملک هـمـیشه درود و سـلام وی چشم خـدا هماره به مـاه جـمال اوست بـاور کـنـید این هـمـه زیـبـائی وجـود تصویری از تصوّر نقش خیال اوست بــاور کـنـیـد عــزّت دنـیــا و آخــرت در سـایـۀ محـمّد و قـرآن و آل اوست باور کنید روز و شب و ماه و سال ما مشمول فیض روز و شب و ماه و سال اوست تا عـبـد ذات پـاک خـداونـد سـرمـدیـم در سـایــۀ مـحــمّــد و آل مـحــمّـدیــم ملک وجـود تحـت لـوای محـمّد است بحـرِ بقـا نـمـی زعـطـای محـمّد است توحـیـد زنـده از نـفـس روح بخش او قرآن کـتاب مـدح و ثـنـای محمّد است هر آیـه ای که وجه خـدا را نشان دهد آئــیــنـۀ تــمـام نــمـای مـحـمّـد اسـت گوشی که بشنود سخن وحی را کجاست؟ عـالم پر از صدای رسای محمّد است قرب خـدا، دعای ملائک، صفـای دل در خواندن حدیث کـسای محمّد است جان لاله بر کف آید و دل با چراغ نور در محفلی که حال و هوای محمّد است مـفـتاح رمـز وحـدت اسلام و مسلمین در دست های عقده گشای محمّد است "اِنَّ الرَّجل لَیَهجُر" جز کفر محض نیست این جـنگ با کـلام خـدای محمّد است شاگـرد ابـتـدایـی او کیست، جـبـرئیل مرهون درس روح فزای محمّد است نـور ولایـتـش هـمه جا مـوج می زند ظرف وجـود، جـام ولای محمّد است عـالـم اگر که حـاتـم طایی شوند، بـاز بر هر که بنگـرنـد گـدای محـمّد است تنها مزار و تربت پاکـش مدینه نیست ملک وجود صحن و سرای محمّد است حصن خدا، بهشت خدا، رحمت خداست هـر جـا که سایـه ز لـوای محمّد است عـالـم بـود بـه ظـلّ لـوای عـلـی ولـی حـتّی عـلـی به ظلّ لـوای محـمّد است باور کـنـید جـز مـدد جـبـرئـیل نیـست میثم" اگر مدیحـه سرای محـمّـد است گـر دست دل به دامـن احـمـد نمیزدم ایـنـگـونـه دم ز مـدح محـمّـد نمیزدم
: امتیاز
|
مدح و ولادت پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم و امام صادق علیه السلام
خـبـرت هست که آن طاق معـلا اُفتاد ناگـهان کـُنـگـرۀ سنگـیِ کـسریٰ اُفتاد خبرت هست ستـون های یهـودا اُفـتاد خبرت هست هُبَل خورد شد عُزیٰ اُفتاد خبر این است زمین پُر شده از آب حیات آری بر احـمد و بر آل محـمد صلـوات یک نـفـر آمـده تا بـارِ جـهـان بردارد پـرده از مـنـظـرۀ بـاغ جـنان بـردارد تا که از گـردۀ مـا یوق گـران بردارد از کران تا به کران بانگ اذان بردارد آخـر از سـمتِ خـدا آنکـه نـیـامد آمـد چـهـارده تـن هـمـه بـا نـام محـمـد آمد شب شکست و به زمین بارشِ مهتاب آمد عشق برقی زد و بر هر دل بی تاب آمد جبروت و ملکوتیست که در قاب آمد فالِ حـافـظ زدم و این غـزل نـاب آمد "گل عُزاری زِ گلستان جهان ما را بس زین چمن سایۀ آن سرو روان ما را بس" حق بده دیدن این معجزه حیرت دارد فقط این ابر به باریـدنش عـادت دارد نفـسش گرم خـدایـا چه حـرارت دارد سایهاش نیست و در سایه قیامت دارد انـبـیـا را بنـویـسیـد پـیـمـبـر این است قبلۀ روز و شبِ حضرت حیدر این است کیستی ای نفست پـاک تر از پاکی ها غـرقِ تـسبـیـح بـزرگی تو افـلاکی ها اشـهـد انَّ که حـیـران تو بی بـاکی ها نوری و نور پراکنده بر این خاکی ها ای نفس های علی ای همه هست زهرا عالمی دست تو بوسید و تو دست زهرا تو درخـشیـدی و انـوار حیات آوردی سیزده رشته غنات از عرفات آوردی سیزده چـشمۀ جـوشان نجـات آوردی سیـزده مرتـبه بانـگ صلوات آوردی آخرین ساغرت از این همه خُـم میآید بـا دعـایـت عَـلــَم چـهــاردهـم مـیآیـد شـشمیـن آیـنه ات آمد و پـروانه شـدیم سر زلفیم که با مرحـمتـش شانه شدیم مرد این راه نبـودیم که مـردانـه شدیم شیعـۀ جعـفـری خـادم این خـانه شدیم آسمان را کـلـماتش سخـنـش پر کرده و خـداوند بر این جلوه تـفـاخـر کرده گرچه از عطر تو این دشت شقایق دارد چقـدر دور و برت شهـر منافـق دارد چه غریبی که فقط چند تن عاشق دارد دلِ زهـرایی تو صحـبت صادق دارد تو بـشیـری و به شـور ازلـی مـیآیی سر هر صبـح به دیـدارِ عـلـی میآیی بـاز پـیچـیـده در این شهـر پـیامت آقا پشت یک خانه تو هستی و قـیامت آقا عادت صبح تو شد عرض سلامت آقا و سـلام است فـقـط تـکـه کـلامت آقـا از تو داریم سلامی پُر عطر و برکات باز بر احمد و بر آل محـمـد صلـوات
: امتیاز
|
مدح امام جعفر صادق علیه السلام
در صدف پنهان مکن اینقدر مروارید را عاشقان بگذار خوش باشند روز عید را با وجـود تو دگر جـایی برای مـاه نیست آسمان با دیدنت گـم میکند خـورشید را میکشانی کهکشان ها را به دنبال خودت مشتـریِ چـشم هایت کـردهای نـاهـید را میشکوفد چهرۀ تو غنچه را در بوستان شـانـههایت مینـوازد شاخـههای بیـد را کوهی و آتش فشان عشق جاری میکنی بر لـبـانـت آیـههـای مـحـکـم تـوحـیـد را در بشر یک عمر امید رهایی مـرده بود آمـدی تا زنـده گـردانی تـو این امـیـد را من به چشمانت یقین دارم، دلم یک رنگ نیست ذبح خـواهم کرد پای این یقـین تردید را
: امتیاز
|
زبانحال امام سجاد علیه السلام در ورود اهل بیت شام
شامیان! من داغدارم، هلهـلـه کـمتر کنید خـارجـی نـه! زادۀ پـیـغـمـبرم باور کنید کف زدن پایِ سر فرزند زهرا خوب نیست نامسلمانان! حـیا از دخت پیـغـمـبر کـنید با چه جرمی عمه ام را پیش چشمم می زنید؟ نه حیا از فاطمه، نه شرم از حـیدر کنید گشته جای شیر جاری اشک از چشم رباب جای خنده، گریه با آن مهربان مادر کنید میـهـمانم، زادۀ پـیـغـمـبـرم، آیـا رواست جای عطر گل، نثارم خاک و خاکستر کنید؟ این سر ریحانـۀ زهـراست بر بـالای نی از چه رو با خنده استقبال از این سر کنید کوچه کوچه سنگ بگرفتید جای گل به دست تا نـثـار فـرق مـجـروح عـلی اکـبر کنید زخم زنجیر مرا دیـدید و خـنـدیـدید بـاز شادمانی پـای اشک عمه ام کـمـتـر کـنید فاطمه با ماست ای نامردﹾ مردم! کِی رواست رقص پای گریـۀ صدیـقـۀ اطـهـر کـنید؟ شیعیان با شعر "میثم" در غم ما اهل بیت دیده را لبریز از خون، سینه پر آذر کنید
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام حسن عسکری علیهالسلام
یک سـامـرا انـدوه کـنج سیـنۀ مـاست دانی که عـمـری غصۀ دیرینۀ ماست از غـربـتـت آیـین غــم آیـیـنۀ مـاسـت بغض عدویت بغض ما و کینۀ ماست دارد غـبـار بی کـسی کـوی حـریمت گرد عـزا بـنـشـسته بر روی حریمت دشمن به جـرم عـاشـقی کشته شما را چون جـلوه گـاه خـالـقی کشته شما را چون نـور فجـر صادقی کشته شما را پرپر چو یاس و رازقی کشته شما را چـشم زمیـن و آسـمـان بر تو بگـریند جـانـا تـمام عـاشـقـان بـر تو بگـریـنـد زهــر جـفـا در قـتـلـتـان بـاشـد بـهـانه جـان داده اید از غصه هایی بی کرانه کوی مـدیـنـه، کـربـلا، این دو نـشانـه شــام بــلا و کــوفــه و جــور زمـانـه اینها هـمـه بر جانـتـان گـردیـده قـاتـل گر چه جهان زهـر جـفـا را دیده قاتل نامت حسن، خلقت حسن، خویت حسن بود جمع خصال و خُلق نیکویت حسن بود ذکر خوش و زیبا و دلجویت حسن بود قلبت حسینی، نقش بازویت حسن بود ذکر تو را گـفتن به لب اوج سخن شد مهدی به نام اطهرت، یابن الحسن شد یابن الحسن یعنی که مهدی زادۀ توست شمـشیر مانده در غـلاف آمادۀ توست نـام خـوشـش زیـبـایـی سجـادۀ توست او مـیـوۀ قـلـب تــو و دلـدادۀ تـوسـت برگـو بیـایـد دیدهها چـشـم انـتـظارنـد آقـا بـیـا کـه یـاس هـا دل بـیقــرارنـد آقـا بیا که فـاطـمه چـشم انتـظار است با مادرت قـلب همه چشم انتظار است هستی به اشک و زمزمه چشم انتظار است بشتاب امیر عـلقـمه چشم انتظار است زیبا شود گر که به رجعت آخر ای یار آیـد امـیــر عـلـقــمـه گـردد عـلـمــدار
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام حسن عسکری علیهالسلام
اینـست راز روضۀ اشک روان شدن خـورشید بودن و پسِ پرده نهان شدن دور از وطن شدن،به شب تار،بیخبر تبـعـیـد از مدینه به یک پـادگـان شدن مـحـروم از دیـار وَ دیــدار شـیـعـیـان زندان شدن،غریب شدن، بیامان شدن هر شب شبیه سید و مولای خود علی با چـاه در نـوا شـدن و هـمزبـان شدن با دست و پای بسته چو اجداد طاهرین از فرط غصه، پیر و بظاهر جوان شدن هم حـرف بـد شنـیـدن و دم بر نیامدن هم بارها به دشمن خود میـزبان شدن عمری امام بودن و در حصر دشمنان هر دم به یک جفا و ستم امتحان شدن گاه از مدیـنه، یکـسره تا سامـرا اسیر چون شام و کوفه، همسفر ساربان شدن گـاهی شهیـد سَـمّ و گهی، سُمّ استران گاهی اسیـر نیـزه و گاهی سنـان شدن گاهی به جُرمِ زادۀ زهرا شدن غریب گاهی به جرم آل علی، بی نـشان شدن آیـا اِمـامـتـان حـسنِ عـسـگـری نـبـود تا کی هـنـوز مـنـتـظـر این و آن شدن اصـلا پِـی بــقــای ولایـت بــنــا شــده چـنـدین امـام ، یـار امـام زمـان شـدن ای شیعه هر غمی که رسد،"فَابکِ لِلحسین" اینـست راز روضۀ اشـک روان شدن
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام حسن عسکری علیهالسلام
ای ز چـشم همگان ریخته اشک بصرت حسنی و چو حسن خون شده عمری جگرت در پی مـاه صفـر معـتـمد از زهـر جـفـا کرد با عـمّ گـرامیت حـسـن هـمـسـفـرت سالها شـمع صفـت سوختی و آب شدی نه فقط زهر جفا زد به دل و جان شررت
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام حسن عسکری علیهالسلام
ای به قـربان جـمالت یا امام عسگری پر زند دل در هوایت یا امام عسگری آرزویم باشد آقا، کاش من هم میشدم خادم صحن و سرایت یا امام عسگری من بمیرم از غـم عـظمای تو آقای من میرسد هر دم صدایت یا امام عسگری میشوم من هم مدافـع بهر دربار شما تا کنم جـان را فدایت یا امام عسگری من شدم عمری غلام روسیاه مهدیات تا کنم جـلب رضایت یا امام عسگری
: امتیاز
|
شهادت امام حسن عسکری علیهالسلام
زهری که رفت بر جگرت بیحساب شد حـالت ز ظلـم دوره زمـانه خراب شد امـروز سـامـرا شده گریان روضهات هـمپای تو که کاسۀ چشمت پُـرآب شد وقتی گذشت از سرتان غـصۀ عـطش کـارت بکـاء بـر لـب طفـل ربـاب شد از داغ کــربــلا تـن تـو درد مـیکـنـد پُر خـون دلت ز ماتـم بزم شـراب شد باشد همیشه صحن و سرایت غریب تر از قـبـر مـادری که سرایش تراب شد در آرزوی "جنت" پـاکـت همیشه من یعـنـی کـه رویـتِ حـرم تـو ثـواب شد
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام حسن عسکری علیهالسلام
او اهل گریه بود و دو چشم نجیب داشت با نام مجتبایی اش انسی عجیب داشت او هم کریم بود و به هنگام بخـشـشش رزق یتیم و سائل و مسکین به جیب داشت آری تـمـام اهـل مـقــاتــل نـوشـتـهانـد دشمن هم از عنایت و لطفش نصیب داشت مثل حسن حـرم به مزارش وفـا نکرد دیدم که صحن خاکی و قبری غریب داشت دستم به سمت چاک گریبان خویش رفت وقتی که نام او به لبش عندلیب داشت او دست خاک زلف پریشان خود نداد بالا سرش به جای سنان او طبیب داشت وقتی که زهر پا به روی سینهاش گذاشت فرزند او به روی لب امن یجیب داشت ابن الـرضـای سـوم این خـانـواده هـم مرثـیهای شبیه به یابن الشبـیب داشت خاکی شده است صورت گلدستههای او یعنی که میل روضۀ خدالتریب داشت
: امتیاز
|
شهادت امام حسن عسکری علیهالسلام
اثـر زهـر به کـل بـدنت معـلـوم است شدّت درد تو و ضعف تنت معلوم است گاه غش میکنی و گاه به خود میپیچی خوب اوضاع تو با سوختنت معلوم است حرف خود را به تکان دادن سر میگویی حالت از گریه و طرز سخنت معلوم است سعی داری که نبـیند پـسرت اما حیف باز خـاکی شدن پیـرهـنت معلوم است پادگان جای تو و اهل و عیال تو نبود در نگاه تو غم دل شکنت معلوم است کـاسه نزدیک لبـت میشود و میافـتد باهمین زاویه زخم دهنت معلوم است قصدت اینست تو هم کرببلایی بشوی این مواسات در عطشان شدنت معلوم است فـرق بـسیـار تو بـا جـد غـریـبـت آقـا وقت تشییع و کفن داشتنت معلوم است گـوشۀ دیگر فـرق تو در این امـنـیـتِ خواهران و حرم لطمه زنت معلوم است ته گودال نرفتی به سرت سنگ نخورد شکر این لحظۀ آخر بدنت معلوم است
: امتیاز
|